...تلخ اما شیرین

ساخت وبلاگ
آسانسوری که میزنی بره طبقه پایین، میبرتت طبقه بیست. وحشت میکنییهو میبینی تو خیابون با سرعت زیاد داره میبرتت به سمت ساختمونوارد ساختمون میشه و میبرتت به طبقه پنجقرار بوده از اول ببرتت طبقه پنج ولی میخواسته دقت بدهرسیدی طبقه پنجدر دو تا خونه بازه یه خانوم با آرایش خیلی غلیظ از در یکی از خونه ها میاد بیرون میگه چرا رنگ و روت پریده؟پسره این زنه سر تو رو هم شیره مالیده؟ بیا بریم دم خونشون میریم در خونشون پسره اون خانومه داره تو خونه قدم میزنه، با مامانش حرف میزنهتو دلم میگم نه این نیستطبقه رو اشتباه اومدمزنه میگه همینه نه؟همینه درسته؟میگم نهزنه نمی فهمه همش فکر میکنم چیشد که اینجوری شدچرا تو این ساختمونم؟ اگه الان برم تو آسانسور، کدوم طبقه رو باید بزنم که نبرتم تو خیابون ......خوبه برای خشمگین شدن تو یه روزی که کلی کار داریاین بهترین خواب ممکنه مفیدترین کاری که میکنم یه لاک رنگ نود میزنم همین بسهمهم اینه تو آسانسور گیر نکردممهم اینه سرم کلاه نرفته :)))) تامام تامام ...تلخ اما شیرین...ادامه مطلب
ما را در سایت ...تلخ اما شیرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbtekrara بازدید : 69 تاريخ : شنبه 19 شهريور 1401 ساعت: 17:45

برای بقیه اسمش چرت دم ظهره

برای من اما تقسیم روزم به قبل و بعده

کلی برنامه دارم که وقتی وسط میخوابم و پامیشم نود درصدش کنسل میشه

الان تو ده درصد باقی مونده دارم پرسه میزنم و به نحوی عقب میندازمش.

...

بطری های توی یخچال، محرکن

...

حیرت انگیزترین فاجعه ی این برهوت

یک پشیمانی بی فایده در حین سقوط

...

جمعه ای که میگذرد

...تلخ اما شیرین...
ما را در سایت ...تلخ اما شیرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbtekrara بازدید : 58 تاريخ : شنبه 22 مرداد 1401 ساعت: 12:59

سرانجام دست می شوید راه

از رفتن

کناره می گیرد غبار از چشم

و آنکه می تواند بگرید

می گرید

سر انجام

دست می شوید

راه 

در ستاره

چکه می کند شعر

در چشم

و آنکه می تواند نرود

می رود

اینجا هذیانی ست جهان

وقتی ایستاده است آب

و من 

نشسته ام که 

خواب ببینم سراب را

کجایی...

شاعر رو نمی شناسم :(

...تلخ اما شیرین...
ما را در سایت ...تلخ اما شیرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbtekrara بازدید : 76 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 18:17

آدم هایی که رسته اند، از که رسته اند؟
از چه؟
.....

کودکی بیست و هشت سال و پنج روزه ام. 
سرشار از احساس سرخوشی و ترس توامان.
.....

تنها محظ فشردن دکمه های کیبورد. که صدای جاری بودن انسان می دهند.
 

...تلخ اما شیرین...
ما را در سایت ...تلخ اما شیرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbtekrara بازدید : 100 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 14:22

فوبیای پیرشدن دارم. اعتراف میکنم.‌ رسیدم آخرای کتاب. فهمیدم مالون یه فرد پیره. ذهنش خیلی شلوغه. وراجی میکنه. حرف زیادی میزنه. با خودش. از محیطی که توش هست تا مغز مدادی که دستشه. کتاب به درد نخوریه که خیلی به درد پیریام میخوره. شاید یه روز که تو شصت سالگی بودم من چیزایی بگم که مالون میگه. از پیرشدن و زوال متنفرم. دوست دارم تو اوج شکوفایی. تو اوج خیالات خوش. وسط کلی امید بمیرم. تا اینکه قطره قطره امیدم از دست بره و دق مرگ شم. تا اینکه پژمرده شم و مجبور شم رویاهامو ببوسم و تموم... درواقع اینهمه چرندیات با ذهنیته الانم. فقط وراجیه. مگه نمیشه تو بیست و دو سالگی (بیست و دو سال و هشت ماهگی) مالون بود ...تلخ اما شیرین...ادامه مطلب
ما را در سایت ...تلخ اما شیرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbtekrara بازدید : 90 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:51

کادربندی کردیم. هر کی یکاری میکرد. دوربینو گذاشتم رو میز. کتابو گذاشت زیرش. شیبش زیاد شد. ف. ب از کادرمون رفت. کتابو برگردوند. گفتم اشتباهه. عطف کتابو اوردم زیر لنز. میزون شد. گفت دیگه دست نزن.ف.ب تشکر کرد. خدافظی کردم.گفتم امروز اخرش گریه میکنم. گفتم وقتی خیلی میخندم یعنی خیلی خرابم.از پاساژ اومد. میگفت طبقه بالا آتیش گرفته بوده.هممون خندیدیم. میگفت رفتیم کمک.گفتیم تو اگه از بچه های اینجایی. شک نداریم که مات وایسادی نگاه کردی.گفتم امروز اخرش گریه میکنم.امروز هزار بار داد زدم. مخم ترکید.انقد که تو ذهنم داد زدم.زنگ زدم ب س. کبهش گفتم خرابمگفتم حالم بدهگفتم داغونمحس اون شبی رو دارم که بهش گفتم ح ...تلخ اما شیرین...ادامه مطلب
ما را در سایت ...تلخ اما شیرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbtekrara بازدید : 77 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:51

:) همه چی قدیمیش خوبه بابا.............

...تلخ اما شیرین...
ما را در سایت ...تلخ اما شیرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbtekrara بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 7:36

برای شما مینویسم

بله شما. 

خدای فراموشکار. همه میگن ماببم که تو رو فراموش میکنیم. ولی به نظر من برعکسه. تویی که فراموشمون میکنی. تویی که میتونی دست مخبت ب سروگوش زندگیامون بکشی ونمیکشی. تویی که خدایی ولی ما رو حتی بعنوان بنده ت قبول نداری. 

خواستم بگم نیستی. هیچ جا. حتی تو عمق این آرامش تلخ. نیستی حتی توی لبخند مادرم. نیستی حتی...

دوست دارم انکارت کنم. لطفا فکر کن که واقعیه. :-)

 واسه کی خودمو لوس کنم پس...

...تلخ اما شیرین...
ما را در سایت ...تلخ اما شیرین دنبال می کنید

برچسب : شماره تلفن خانم,شماره مجازی,شمام,شماعی زاده,شماغ,شمال موزیک,شماره مجازی تلگرام,شمال,شما چت,شماره تلفن خاله, نویسنده : mbtekrara بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 7:36